Bible-Server.org  
 
 
Praise the Lord, all ye nations      
Psalms 117:1       
 
enter keywords   match
 AND find keywords in

Home Page
Genesis
Exodus
Leviticus
Numbers
Deuteronomy
Joshua
Judges
Ruth
1 Samuel
2 Samuel
1 Kings
2 Kings
1 Chronicles
2 Chronicles
Ezra
Nehemiah
Esther
Job
Psalms
Proverbs
Ecclesiastes
Song of Solomon
Isaiah
Jeremiah
Lamentations
Ezekiel
Daniel
Hosea
Joel
Amos
Obadiah
Jonah
Micah
Nahum
Habakkuk
Zephaniah
Haggai
Zechariah
Malachi
Matthew
Mark
Luke
John
Acts
Romans
1 Corinthians
2 Corinthians
Galatians
Ephesians
Philippians
Colossians
1 Thessalonians
2 Thessalonians
1 Timothy
2 Timothy
Titus
Philemon
Hebrews
James
1 Peter
2 Peter
1 John
2 John
3 John
Jude
Revelation
 
 

 
 
translate into
2Kings Chapter6
 
‮1 و پسران‌ انبیا به‌ اَلِیشَع‌ گفتند كه‌ «اینك‌مكانی‌ كه‌ در حضور تو در آن‌ ساكنیم‌، برای‌ ما تنگ‌ است‌.
 
‮2 پس‌ به‌ اُرْدّن‌ برویم‌ و هریك‌ چوبی‌ از آنجا بگیریم‌ و مكانی‌ برای‌ خود در آنجا بسازیم‌ تا در آن‌ ساكن‌ باشیم‌.» او گفت‌: «بروید.»
 
‮3 و یكی‌ از ایشان‌ گفت‌: «مرحمت‌ فرموده‌، همراه‌ بندگانت‌ بیا.» او جواب‌ داد كه‌ «می‌آیم‌.»
 
‮4 پس‌ همراه‌ ایشان‌ روانه‌ شد و چون‌ به‌ اُرْدّن‌ رسیدند، چوبها را قطع‌ نمودند.
 
‮5 و هنگامی‌ كه‌ یكی‌ از ایشان‌ تیر را می‌برید، آهن‌ تبر در آب‌ افتاد و او فریاد كرده‌، گفت‌: «آه‌ ای‌ آقایم‌، زیرا كه‌ عاریه‌ بود.»
 
‮6 پس‌ مرد خدا گفت‌: «كجا افتاد؟» و چون‌ جا را به‌ وی‌ نشان‌ داد، او چوبی‌ بریده‌، در آنجا انداخت‌ و آهن‌ را روی‌ آب‌ آورد.
 
‮7 پس‌ گفت‌: «برای‌ خود بردار.» پس‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، آن‌ را گرفت‌.
 
‮8 و پادشاه‌ اَرام‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ می‌كرد و بابندگان‌ خود مشورت‌ كرده‌، گفت‌: «در فلان‌ جا اردوی‌ من‌ خواهد بود.»
 
‮9 اما مرد خدا نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ فرستاده‌، گفت‌: «با حذر باش‌ كه‌ از فلان‌ جا گذر نكنی‌ زیرا كه‌ اَرامیان‌ به‌ آنجا نزول‌ كرده‌اند.»
 
‮01 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ مكانی‌ كه‌ مرد خدا او را خبر داد و وی‌ را از آن‌ انذار نمود، فرستاده‌، خود را از آنجا نه‌ یكبار و نه‌ دو بار محافظت‌ كرد.
 
‮11 و دل‌ پادشاه‌ اَرام‌ از این‌ امر مضطرب‌ شد و خادمان‌ خود را خوانده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا مرا خبر نمی‌دهید كه‌ كدام‌ از ما به‌ طرف‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ است‌؟»
 
‮21 و یكی‌ از خادمانش‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ چنین‌ نیست‌، بلكه‌ الیشع‌ نبی‌ كه‌ در اسرائیل‌ است‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ را از سخنانی‌ كه‌ در خوابگاه‌ خود می‌گویی‌، مخبر می‌سازد.»
 
‮31 او گفت‌: «بروید و ببینید كه‌ او كجاست‌، تا بفرستم‌ و او را بگیرم‌.» پس‌ او را خبر دادند كه‌ اینك‌ در دوتان‌ است‌.
 
‮41 پس‌ سواران‌ و ارابه‌ها و لشكر عظیمی‌ بدانجا فرستاد و ایشان‌ وقت‌ شب‌ آمده‌، شهر را احاطه‌ نمودند.
 
‮51 و چون‌ خادمِ مردِ خدا صبح‌ زود برخاسته‌، بیرون‌ رفت‌، اینك‌ لشكری‌ با سواران‌ و ارابه‌ها شهر را احاطه‌ نموده‌ بودند. پس‌ خادمش‌ وی‌ را گفت‌: «آه‌ ای‌ آقایم‌ چه‌ بكنیم‌؟»
 
‮61 او گفت‌: «مترس‌ زیرا آنانی‌ كه‌ با مایند از آنانی‌ كه‌ با ایشانند بیشترند.»
 
‮71 و اَلِیشَع‌ دعا كرده‌، گفت‌: «ای‌ خداوند چشمان‌ او را بگشا تا ببیند.» پس‌ خداوند چشمان‌ خادم‌ را گشود و او دید كه‌ اینك‌ كوههای‌ اطراف‌ اَلِیشَع‌ از سواران‌ و ارابه‌های‌ آتشین‌ پر است‌.
 
‮81 و چون‌ ایشان‌ نزد وی‌ فرود شدند، اَلِیشَع‌ نزد خداوند دعا كرده‌، گفت‌: «تمنّا اینكه‌ این‌ گروه‌ را به‌ كوری‌ مبتلا سازی‌.» پس‌ ایشان‌ را به‌ موجب‌ كلام‌ اَلِیشَع‌ به‌كوری‌ مبتلا ساخت‌.
 
‮91 و اَلِیشَع‌، ایشان‌ را گفت‌: «راه‌ این‌ نیست‌ و شهر این‌ نیست‌. از عقب‌ من‌ بیایید و شما را به‌ كسی‌ كه‌ می‌طلبید، خواهم‌ رسانید.» پس‌ ایشان‌ را به‌ سامره‌ آورد.
 
‮02 و هنگامی‌ كه‌ وارد سامره‌ شدند، اَلِیشَع‌ گفت‌: «ای‌ خداوند چشمان‌ ایشان‌ را بگشا تا ببینند.» پس‌ خداوند چشمان‌ ایشان‌ را گشود و دیدند كه‌ اینك‌ در سامره‌ هستند.
 
‮12 آنگاه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ چون‌ ایشان‌ را دید، به‌ اَلِیشَع‌ گفت‌: «ای‌ پدرم‌ آیا بزنم‌؟ آیا بزنم‌؟»
 
‮22 او گفت‌: «مزن‌؛ آیا كسانی‌ را كه‌ به‌ شمشیر و كمان‌ خود اسیر كرده‌ای‌، خواهی‌ زد؟ نان‌ و آب‌ پیش‌ ایشان‌ بگذار تا بخورند و بنوشند و نزد آقای‌ خود بروند.»
 
‮32 پس‌ ضیافتی‌ بزرگ‌ برای‌ ایشان‌ برپا كرد و چون‌ خوردند و نوشیدند، ایشان‌ را مرخص‌ كرد كه‌ نزد آقای‌ خویش‌ رفتند. و بعد از آن‌، فوجهای‌ اَرام‌ دیگر به‌ زمین‌ اسرائیل‌ نیامدند.
 
‮42 و بعد از این‌، واقع‌ شد كه‌ بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌، تمام‌ لشكر خود را جمع‌ كرد و برآمده‌، سامره‌ را محاصره‌ نمود.
 
‮52 و قحطی‌ سخت‌ در سامره‌ بود و اینك‌ آن‌ را محاصره‌ نموده‌ بودند، به‌ حدی‌ كه‌ سر الاغی‌ به‌ هشتاد پارۀ نقره‌ و یك‌ ربع‌ قاب‌ جلغوزه‌، به‌ پنج‌ پارۀ نقره‌ فروخته‌ می‌شد.
 
‮62 و چون‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ بر باره‌ گذر می‌نمود، زنی‌ نزد وی‌ فریاد برآورده‌، گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، مدد كن‌.»
 
‮72 او گفت‌: «اگر خداوند تو را مدد نكند، من‌ از كجا تو را مدد كنم‌؟ آیا از خَرْمَن‌ یا از چرخُشْت‌؟»
 
‮82 پس‌ پادشاه‌ او را گفت‌: «تو را چه‌ شد؟» او عرض‌ كرد: «این‌ زن‌ به‌ من‌ گفت‌: پسر خود را بده‌ تا امروز او را بخوریم‌ و پسر مرا فرداخواهیم‌ خورد.
 
‮92 پس‌ پسر مرا پختیم‌ و خوردیم‌ و روز دیگر وی‌ را گفتم‌: پسرت‌ را بده‌ تا او را بخوریم‌. اما او پسر خود را پنهان‌ كرد.»
 
‮03 و چون‌ پادشاه‌ سخن‌ زن‌ را شنید، رخت‌ خود را بدرید و او بر باره‌ می‌گذشت‌ و قوم‌ دیدند كه‌ اینك‌ در زیر لباس‌ خود پلاس‌ دربر داشت‌.
 
‮13 و گفت‌: «خدا به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ بكند اگر سر اَلِیشَع‌ بن‌ شافاط‌ امروز بر تنش‌ بماند.»
 
‮23 و اَلِیشَع‌ در خانۀ خود نشسته‌ بود و مشایخ‌، همراهش‌ نشسته‌ بودند و پادشاه‌، كسی‌ را از نزد خود فرستاد و قبل‌ از رسیدن‌ قاصد نزد وی‌، اَلِیشَع‌ به‌ مشایخ‌ گفت‌: «آیا می‌بینید كه‌ این‌ پسر قاتل‌ فرستاده‌ است‌ تا سر مرا از تن‌ جدا كند؟ متوجه‌ باشید وقتی‌ كه‌ قاصد برسد، در را ببندید و او را از در برانید؛ آیا صدای‌ پایهای‌ آقایش‌ در عقبش‌ نیست‌؟»
 
‮33 و چون‌ او هنوز به‌ ایشان‌ سخن‌ می‌گفت‌، اینك‌ قاصد نزد وی‌ رسید و او گفت‌: «اینك‌ این‌ بلا از جانب‌ خداوند است‌؛ چرا دیگر برای‌ خداوند انتظار بكشم‌؟»
 
 

  [ Prev ] 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | [ Next ]